نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - آزادگان البرزی
آزادگان
ای راست قامتان پیروز که «استواری» شرمنده شماست و «صبر» درس استقامت را از شما آموخت، ای کسانی که عطرهای بهشتی در پیراهن دارید و عشق در ضمیر خود می پرورید و ای کسانی که شهادت را به چشم تجربه کردید و شهیدی زنده از مجموعه شهدای همیشه جاوید انقلابید. آری شما اسیر دشمن نبودید، بلکه دشمن اسیر آزادگی شما بود، سالروز آزادی تان از بند دژخیم بعثی مبارک باد...
کد خبر: ۴۰۸۱۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۶

گفتگوی اختصاصی نوید شاهد البرز با جانباز و آزاده پر افتخار «عبدالرضا لهراسبی»
یست و چهارم مردادماه سال شصت ونه عراق اعلام کرد که ما به صورت یکطرفه می خواهیم اسرا را آزاد کنیم ودلیلش هم این بود با کویت وارد جنگ شده بود و صدام یک لقمه چربتر پیدا کرده بود...من وقتی وارد خاک ایران شدم، سجده شکرکردم. هیجده سالگی رفتم و بیست و هشت سالگی برگشتم...
کد خبر: ۴۰۸۱۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۶

داستان و خاطرات
دراولین حمله به دشمن بااستفاده از اصل غافلگیری، همگی آنها را که در خواب بودندتار و مارکردیم. دشمن فکرش را هم نمی کرد که نیروهای ایرانی بتوانند تا آن ارتفاع ، با آن همه موانع طبیعی و غیر طبیعی بالا بیایند بنابراین با خیال راحت خوابیده بودند .
کد خبر: ۴۰۸۰۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۵

ویژه سالروز ورود آزادگان
کاری از بنیاد شهید و امور ایثار گران استان البرز بمناسبت سالروز ورود آزادگان به وطن عزیزمان...
کد خبر: ۴۰۸۰۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۵

ویژه سالروز ورود آزادگان
کاری از بنیاد شهید و امور ایثار گران استان البرز بمناسبت سالروز ورود آزادگان به وطن عزیزمان...
کد خبر: ۴۰۸۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۵

ویژه سالروز ورود آزادگان
کاری از بنیاد شهید و امور ایثار گران استان البرز بمناسبت سالروز ورود آزادگان به وطن عزیزمان...
کد خبر: ۴۰۷۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۴

گفتگوی اختصاصی نوید شاهد البرز با جانباز و آزاده پر افتخار «عبدالرضا لهراسبی»
برادران سنی ما در آنجا بودند و ما اینقدر با هم خوب بودیم که اصلا سنی و شیعه معنی نداشت...آقای ابوترابی برای همه جا انداخته بود که ما ایرانی هستیم و صاحب تمدن هستیم و وقتی که ما می خواستیم از هم جدا شویم انگار این دست و پا می خواهد از همدیگر جدا شود. برای ما خوشایند نبود...
کد خبر: ۴۰۷۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۳

داستان خاطرات
...فرمانده گردانی بودم که طی چند ساعت یک تیپ آنها را شکست داده بودیم و فرمانده آنها را اسیر و غنایم زیادی را گرفته بودیم . طبیعی بود که آنها اینقدر هیجان زده شوند . تا آن موقع به عربی و یا فارسی دست و پا شکسته سوال و جواب می کردند ...
کد خبر: ۴۰۷۶۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۹

داستان
نگاهی به دوروبرم انداختم. بچه های گردان را دیدم که در اطراف من افتاده بودند؛ دمر، طاق باز ، با چشمان بسته ،انگارکه سالهاست خوابیده اند . نگاه دقیق تربه آنها انداختم روی سرشان جای گلوله بود . همه شهید شده بودند و من با جسمی بی جان و بی رمق در کنار یارانی که تا چند ساعت پیش زنده بودند ، افتاده بودم...
کد خبر: ۴۰۷۵۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۷